داستانی شنیدنی از سیاحت غرب درباره امام زمان سلام الله علیه
مرحوم نجفی قوچانی نویسندهی سیاحت غرب که این کتاب را در خصوص سیر و سیاحت ارواح نیکوکاران و زشتکاران پس از مرگ، به شیوهای جذاب و گیرا به رشتهی تحریر درآورده است در قسمتی از این کتاب با عنوان «در بیان دیداری از برهوت» مینویسد:
قدم زنان به خیمهای نزدیک شدیم که صاحبش مشغول اصلاح اسلحهی خود بود و زمزمه داشت و میخواند:
منتظران را به لب آمد نفس / ای ز تو فریاد، به فریاد رس
و از خیمهی دیگر زمزمه شنیدم:
ما همه موریم، سلیمان تو باش / ما همه جسمیم، بیا جان تو باش (بقیه داستان در ادامه مطلب)
تا رسیدیم به پشت دو خیمه که از رفقای نجف من بودند و زمزمهشان به اشعار من بود. یکی میگفت: مگر شب ظلمانی غیبت برای انتظار طلوع ماه درخشانی نیست؟ آیا شب تاریک من با طلوع فجر صادق سپری خواهد شد؟
و گویا دیگری جواب میداد: بله! سپیدهی فجر به زودی دمیده میشود و با درخشان شدن نور، بقیةالله سلام الله علیه ظاهرتر خواهد شد.
و من از کلمههای گرم آنان مشعوف و بشّاش میشدم و نگاههای افتخارآمیزی بر آقای ملائکه مینمودم.
تا آنکه رسیدیم در گردش خود، به روی تلّی(تپّهای) که صد قدمی دور از اردوگاه بود و از روی آن تلّ نظر کردیم، دیدیم در اُفُق مشرقی، سراسر اُفُق را ابر سیاه متراکمی فراگرفته است و از آن ابر، برق و تیر شهابها، به اشکال مختلفه و حرکات متشتّته، چنان ریزش دارد که گویا اُفُق یکپارچه آتش شده است و غرّشهای سختی از آن ابر، به گوش ما می رسید.
آقای ملائکه که نظرش به آن مأموریّت واویلا افتاد، گفت: «لا حول و لا قوّة الاَّ باللَّه».
گفتم: در آنجا چه خبر است؟
گفت: آن هوای برهوت است و آن ریزش تیر شهابها که بصورت نیزه و شمشیر و خنجر و عمود است، بر دشمنان آل محمّد سلام الله علیهم ریزش دارد و آنها، صورت لعن هایی است که مؤمنین بر آنها می کنند... و آن آدمها دیده میشدند که بیاختیار بلند میشوند و به زمین میخورند، مانند دانه های اسپند در تاوه (مایتابه) داغ که به یک جا قرار و آرام نداشتند و ناله و فریاد آنها مانند صدای سگ به گوش ما میرسید... و چون آقای ملائکه فرمودند که این تیر شهابهایی که بر دشمنان ریزش دارد، اثر لعنهای مؤمنین است، به لشگر امر نمودیم که لعن نمایند دشمنان اهلبیت سلام الله علیهم را و تمام لشگر در صف ایستاده، مشغول لعن، شدند و صداها را به لعن بلند مینمودند و دیده می شد در ساحت برهوت که به آن تیر شهابها، میلیون میلیون افزوده شد و دود و غبار، فضا و عرصه آنجا را تیره و تار نمود... و بدنهای آنان (یعنی: جهنّمیان) کباب می شد و همچون پنجره، سوراخ سوراخ میگشت... در خیمه من جمع شدیم و بنای مشورت نهادیم که چه کنیم، که انتقام کلّی حاصل شود و دلها از جوش و خروش، ساکن و آرام گیرد؟
من گفتم: «سبب و باعث جوش و جگر خونی ما، جوش و خروش و اندوهگینی امام زمان است، تا دل او خنک و خالی نگردد، محال است که از ما خنک شود؛ چون دل شیعه، پابند دل اوست. باید فکری نمود که او را از انتظار بیرون نمود و این، به غیر از دعا و التماس از خدا که اِذن خروج به او بدهد، چاره ای ندارد. ما با جدّیّت تمام، از چاره ساز بیچارگان بخواهیم که درد ما را چاره کند.
و همه این رأی را پسندیدند، به جز ملائکه ها که سکوت نمودند و در این هنگام جمعی از لشگر آمدند (و گفتند) که: «دلهای ما خنک نمی شود، بدون استعمال سیف و سنان (شمشیر و نیزه) گفتم: «بروید همه را اعلام کنید که در صف شوند رو بطرف بیت المعمور، که باید از خدا بخواهیم تعجیل ظهور را، که دردهای ما به ظهور دوا شود و رأی اهل حلّ و عقد بر این قرار گرفته است و دعای فرج در آخر الزّمان از افضل دعاها است».
خودمان هم برخاستیم رفتیم به جلو صفوف ایستاده و دستهای گدایی را بلند نموده و خواندیم: «اَللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ وَ ضاقَتِ الْاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ...
صفوف را به حال دعا، ترک نمودیم. چند نفری به تلفنخانه، که در لوح آنجا بود رفتیم تا ببینیم و بشنویم و صور گفتگوی ملاء أعلی را؛ و بدانیم که پیغمبر و علی و اولادش در چه حالند.
دیدیم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) و اهل بیتشان نیز در صف شده اند و دستها به دعای فرج، بلند است و در عقب سر آنها، صفوف انبیاء و مرسلین و کرّوبین و ملائکه مقرّبین، همه به دعا ایستاده اند که حدّ و حصر ندارد... چون نظر نمودیم، دیدیم حضرت حجّت نیز با خواصّ اصحابش، در سر کوهی، دست به دعا بلند نموده اند و درشهرها و بلاد اسلام، در مساجد و غیرها، مجامع مؤمنین، کم یا زیاد، منعقد شده، مشغول دعا و ختم «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ»اند. در صحراها؛ جوخه جوخه، از حیوانات درنده و چرنده و پرنده اجتماعاتی دارند و هریک به زبان خود از طول انتظار فرج، ناله می کنند...
______
پ.ن: مرجع ضمیر من در نوشته، مرحوم نجفی قوچانی نویسنده کتاب سیاحت غرب میباشند که خواندن این کتاب برای آگاهی از احوال پس از مرگ به دوستان بزرگوار توصیه میشود.
ممنون