درد فراق ...

از وقتی که مسجد مدینه ساخته شد، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) در موقع خطبه خواندن و سخنرانی مخصوصاً روزهای جمعه در مقابل انبوه جمعیّت، بر تنه ی درخت خرمایی که در صحن مسجد باقی مانده بود تکیه می داد. تا اینکه جمعیّت زیاد شد، پیشنهاد کردند که منبری برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بسازند تا مردم به آسانی ایشان را ببینند.
آن حضرت اجازه فرمودند و منبری از چوب با دو پلّه و عرشه ساختند.(نوشته کامل در ادامه مطلب)
اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله) جمعیّت را شکافت و آن ستون را پشت سر نهاد و به طرف منبر رهسپار شد.
همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفت یک مرتبه صدای ناله ی ستون خشکیده(همان تنه ی درخت خرما) مانند زن بچّه مرده، بلند شد. در اثر ناله ی آن ستون، صدای جمعیّت به گریه و ناله بلند گردید.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) از منبر به زیر آمده ستون را در بغل گرفت و دست بر آن کشید و فرمود آرام باش! و از او دلجویی کرد. سپس به طرف منبر برگشت و فرمود: مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) اظهار علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد ولی برخی از مردم چه به من نزدیک شوند چه دور، باکشان نیست. اگر من او را در بغل نگرفته و دست بر آن نکشیده بودم تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد...
این درخت یک لحظه از پیامبر(صلّی الله علیه و آله) دور شد این چنین ناله زد با اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) را مشاهده می کرد ولی ما سالهاست که امام زمانمان(علیه السلام) را نمی بینیم و از او دور هستیم با این حال مشغول زندگی عادی خودمان هستیم. به فکر همه کس و همه چیز هستیم به جز امام زمانمان(علیه السلام) . همه ی فکرها به ذهن مان خطور می کند جز فکر امام زمان(علیه السلام)!

اللهم عجل فرجــه...

ـــــــــــــ

منبع: اثبات الوصیّه مسعودی، ص 143